هفته سی و هفت .... و نزدیک شدن لحظه شیرین دیدار....
سلام خوشگل خانوم و شیطون بلای مامان... خوبی عشقم....ازین حرکت ها و کش و قوس های محکمت که معلومه خوبی. ..
منم خوبم یعنی بد نیستم شکر..... بابایی و شهرادی هم خوبن....میدونی قند عسلم از کی میخوام بیام و برات پست جدید رو بزارم . اما یا وقت نمیکنم یا دل و دماغ ندارم البته کامپیوترم هنوز مشکل داره وگرنه میخواستم عکس وسیله هات رو برات بزارم....دیگه نفسم شرمندتم.خودت که از احوال این روزای من باخبری که چطور دارم هر دقیقمو میگذرونم....
نمیدونم از کجا شروع کنم و تا کجاشو برات نوشتم....اما داستان از وقتی پیش اومد که من مثل بارداری شهراد دچار خارش های زیادی شدم همونیکه ازش میترسیدم به دکترم گفتم و برام آزمایش نوشت.
و تا جواب آزمایش بیاد انگار غم دنیا تو دلم بود چون خونده بودم امکان بیماری کبدی هست و این بیماری باعث از کار اوفتادن کبد و کیسه صفرا و کلیه ها میشه و ....دیگه اخرشم که معلومه.
چقدر این چند روز بهم سخت گذشت همش کارم گریه و دعا بود...تا اینکه روزی که نوبت دکتر داشتم باید جواب ازمایش هم میگرفتم...
بابا و شهراد جلوی در ازمایشگاه تو ماشین بودن . ازمایشگاهم شلوغ بود برگه رسیدم رو دادم که یکی از مسئولین اونجا گفت آزمایشت پیش دکتره و باهات کار داره. و منو برد پیشش . خیلی ترسیده بودم. عرق سردی کل بدنم رو گرفته بود.
دکتر یه نگاهی بهم کرد و گفت قبلا هم آزمایشcbc داده بودی. گفتم اره بارداری اولم هم پلاکتم پایین بود و این بارداری هم از اولش پایین بود که تحتنظر دکتر سمنان هستم مگه مشکلی هست گفت پلاکتت خیلی پایین هست رسیده زیر صد هزار. اما بقیه چیزات خوبه و مشکلی نداری.
گفتم خب چی میشه گفت برا خانومای باردار افت پلاکت طبیعیه اما تو دیگه خیلی پایینه. برا عمل مشکل پیدا میکنی خیلی باید مراقب باشی و توکل بخدا کن......
هیچی دیگه منو که میگی این حرفا اینگار اب سردی بود که رو سرم ریخته بودن. با حال خراب رفتم مطب دکتر خودم. و کلی انتظار تا نوبتم شد. دکتر جواب ازمایش رو دید گفت بقیه چیزات خوبه اما پلاکتت به زیر صد هزار رسیده باید بری پیش متخصص خونت سمنان.
اما در کل من نگرانم که اینجا موقع سزارین پلاکت نداشته باشیم بعد خونت بند نیاد و کارت خطری بشه. بهتره بری سمنان عمل کنی که بانک خونم همونجا هست و دیگه اینکه برا هفته دیگه که میای یه نامه از دکتر خون یکی دکتر قلب و یکی هم دکتر بیهوشی برام بیار....
خب اینم حرفای دکتر خودم که دیگه اوضاعم بدتر شد......اونشب تا صبح کارم گریه بود اخه این چه تقدیری دخترک من داشت تو این بارداری اون اتفاقی که انتظارش رو نداشتم برام اوفتاده بود.....بالاخره اخر و عاقبت من و دختر خوشگلم چی میشه....
فردای اونشب بی پایان که به سختی گذشت جاری خاله اسیه سمنان برام نوبت گرفت و رفتیم. گفت پلاکت هشتاد هزار هم زیاد پایین نیست. و اگه اینجا بیای من بالا سرت نیستم فقط تلفنی با من هماهنگ میکنن....
و موضوع دیگه اینکه بچت هم امکان داره الان پلاکتش پایین باشه اما تا زمانی دنیا بیاد مشکلی نخواهد داشت اما بعد تولد باید خون او هم تست بشه که در صورت پایین بودن به او هم تزريق بشه و دیگه که دکترت باید زمان عمل رو مشخص کنه و پلاکت هم هر روز برات کنار بزاره....
خلاصه مامانی سرتو درد نیارم که حرفای دکتر ارام بخش بود و بعد مطب منو بابا و خاله اسیه یه گشتی تو سمان زدیم . قرار شد تا موقع زایمان هر هفته پلاکت چک بشه و جواب ازمایش رو برا دکتر بیارم... و بهم قرص هم داد گفت احتیاجی نیست اما چون نگرانی بهت میدم...
دو روز بعدش پیش دکتر قلب رفتم که بعد گرفتن نوار قلب گفت عالیه همه چیزت..... و دو روز بعدم دکتر بیهوشی...که روز قبلش تست پلاکت جدید داده بودم و با تعجب دیدم که رفته روی صد و بیست هزار....اگه بدونی عسلم انگار دنیا رو بهم داده بودن
دکتر بیهوشی هم کلی حرف زد و برام توضیح داد که الان که بالای صد هزار هست مشکلی نیست و اونم برام یه نامه نوشت و خلاصه راهی خونه شدیم.حرفا همه امید وار کننده نبود همش دوپهلو و یکی در میون خوب و بد...
جواب ازمایش جدید رو فرستادم برا دکتر سمنان و پس از گذراندن یک هفته پر از بالا و پایین نوبت دکتر خودم شد. صبحشم از نفسم نوار قلب باید میگرفتم که مامانی با کلی ورجه و وورجه و وسط نوار قلبم یهوو به سکسکه اوفتادی تا اخر.... کلی خجالت کشیدم اخه دختر هم اینقد پر جنب و جوش...
دکتر نامه ها رو یکی یکی دید و با اصرار من برا تعیین موقع سزارین گفت اخرش دوهفته دیگه...اگه تا اونوقت حالت بد بشه هر دکتری تو بیمارستان باشه عملت میکنه ...دیگه باید هم مراقب باشی و هم دعا کن... اگرم بدفه ای کارت به بیمارستان بکشه و پلاکت نباشه باید صبر کنیم تا از سمنان بیاد و اینکه دکتر اطفال هم بچه رو ببینه اگه پلاکت پایین تر از تو باشه باید بهش تزریق بشه.....گفت اگه خدای نکرده خیلی دیگه پایین باشه امکان خونریزی داخلی هست براش....
بازم نفسم حرفای دو پهلو و ناراحت کننده.....اصلا انگار نمیشه که ما خوشحال باشیم. الان که دارم برات مینویسم یه هفته گذشته و فردا باید برا تست جدید برم. مامانی خیلی دعا کن که دارو ها اثر کرده باشه.... دعا کن برا عاقبت خودت و من. اینکه خداجون تو رو سالم و سرحال بیاره پیشم.
الان که خیییییلی پر تحرکی هر لحظه با حرکت های محکم تو فکر میکنم الانه کیسه ابتو پاره میکنی.....مامانی دعا کن خیلی دعا کن این یه هفته باقی مونده هم تموم بشه که دیگه جونی برام نمونده......خیییییییلی خسته ام خیییییلی.اما طفلک بابا برام کم نزاشته به خیال خودش از لحاظ مالی برام جبران میکنه هر چی که بخوام.....
اما اینو بدون هر جور شده هوای پرنسسم رو دارم با تمام وجودم ازش نگهداری میکنم.... هم تو و هم نفسم شهرادم...خودم پشتتون وایستادم...
خدا خودش هوای همه بچه کوچولوها رو داره مراقبشونه مراقب دختر یکی یدونه منم باشه و من که سالم باشم و بتونم از دوتا جوجه های خوشگل و نازم نگه داری کنم..... امییییییییییین.
نازنینم ببخش اگه حرفای امیدواری برات مینویسم از خدا میخوام اخرش برامون به خیری و خوشی تموم بشه مراقب خودت باش.