روز های آخر پاییز و ده و نیم ماهگی النای من....
سلام عشق مامان....سلام به روی ماهت......دنیای من. خوبی؟
پاییزم تموم داره میشه و پنج شب دیگه یلداست. اولین یلدای النای ما....اما من هنوز نمیدونم برنامه ای داریم و کجا میخوایم بریم...نمیدونم باید یکم بجنبم بخودم...
توی این دو ماهی که گذشت ماشالا دخترم پیشرفت های چشم گیری کردی. اول اینکه از حالت سینه خیز رفتن در اومدی و الان چهار دست و پا میری به صورت مسلط و تند و کم و بیش جاهای مختلف رو میگیری و به شکل دو زانو نیم خیز میشی که اینا علامت های خوبیه برای قدم های بعدی و ایستادن...خدا رو شکر...
دوم اینکه دوتا دندون بالاییت ینی خرگوشی ها هر دو از لثه اومدن بیرون مبارکت باشه همه وجود مامان... خیلی بهت سخت گذشت خیلی...کلی تب میکردی و میلی به غذا نداشتی ...و همش در حالت نق بودی...طوری که مدام باید توی بغلم دورت میدادم .
حتی توی کارای خونه یدستم تو رو بغل میکردم اون دستم هم مشغول کار...خوابت کم شده بود بعد کلی سرو کله زدن باهات نیم ساعت میخوابیدی و بیدار میشدی....برای همه این مشکلات چند بار دکترت بردم و اخرین بارم چند روز پیش بود که دکتر گفت اگه بازم داغ بود و بی قرار باید ازمایش ادرار و خون بده..
اما شکر خدا دیگه داغ نشدی و دندونات زدن بیرون. الان بهتر غذا میخوری و صد البته خوابتم بهتر شده....دوتا دندون کناری خرگوشی ها هم امروز بیا فردا بیا هستن...خدا کنه این دوتا هم بیان که دختر کوچولوم راحت بشه...چون دیگه فکر نکنم خبر از دندون جدید باشه.... حداقل حالا حالاها...
خبر خوش دیگه که فکرم رو مشغول کرده بود برات حرف زدنت بود...نه اینکه حرف بزنی برام ...نه...اصلا هیچ حرف و آوایی هم ادا نمیکردی...این موضوع اذیتم میکرد..تصمیم گرفتم بیشتر برات وقت بزارم کلا برا همه کارا...که موفقیت امیز بود..... خیلی خوب پیش رفتی.....الان چند تا حروف میگی . وقتی گریه میکنی چهار دست و پا بهم میچسبی و میگی مهههه مهههه فکر کنم میخوای بگی مامان.... در حال حاضر مههه بههه دههه گههه رو خوب میگی...
داداشی برات از تبلتش اهنگ میزاره میگم النا نای نای کنه تو هم مچ دستات رو میزاری رو هم تند تند بالا پایینشون میکنی...و همچنان برای بازی کردن با هم و خندیدن به کارای شهراد پایه ای
تنها دغدغه من وزن زیاد نکردنت هس....خیلی غصه میخورم یکی دوماه هس توی هشت کیلو موندی..... اخیرا که دکتر رفتیم گفت نسبت به قبل چهارصد گرم اضافه کرده یک ماه و این پیشرفت خوبیه... الان دارم روی غذا خوردنت بیشتر کار میکنم و وعده های غذاییتو بیشتر کردم...خدا کنه این یه مورد هم خوب بشه ایشالا دیگه هیچ مشکلی نیست.....
موهاتم خیلی بیشتر شدن. پشت سرت که کامل در اومده یک کوچولو جلو سرت کم پشت هست که موردی نیست اصلا اونم حل میشه....
روزهای پاییزت با نگاه کردن تلویزیون با شهراد گذشتن که خیلی دوست داری . با اسباب بازی ها خوب سرگرم میشی. تو ماشین هم نمیخوای بخوابی و اعتراض میکنی. دوست داری روی پاهام بشینی و بیرون رو تماشا کنی....
ببین مامانی برا هر نکته کوچیکی چقدر باید حرص بخورم و فعالیت کنم پس اگه نتونم که زود به زود بیام و برات بنویسم بهم خرده نگیر و منو ببخش
این بود شرح وقایع اخییییییر تا یه روز دیگه به خدا میسپرمت...نفس نفس نفس من
چند تا از عکس های آتلیه دخمل نازم
این عکس برا قد و وزن نه ماهگیت هس...خوشگلم...
اینجا دخترم تازه چهار دست و پا رفتن بلد شده
بدون شرح...
بعد از چند بار اوفتادن از تخت احتیاط کردن رو یاد گرفتی
اینجا هم النا خانوم سعی داره خودش لباس بپوشه دختر فسقل باهوشم
یه نمونه از خرابکاری هر روزه خانوم خانومااا
تولد ده ماهگی النا
و در اخر هم یک عکس زیبای دو نفره با داداشییییی
نفس منین هر دو تاییتون