کوچولوی منکوچولوی من، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

فرشته دیگرم در راه است....

اولین دندون پرنسس ما و ماه هشتم و نهم.....

1395/8/4 9:33
نویسنده : مامانی
246 بازدید
اشتراک گذاری

سلام النا بانو....همه وجود مامان و بابا....محبتمحبتمحبتمحبت

شرمنده برای حضور کمرنگم.....بقول بابایی خیییلی بیزی هستم مادر جان..الان که دارم برات مینویسم روزهای اخر مهر ماه هست و النای من هشت و نیم ماهه...روزها تند میگذرن صبح شب میشه و بازم صبح،و من در گیرم با کارهای دختر و پسر قشنگم، هر لحظه و هر ساعتم با وجود نازنین شما میگذره...بغلبغل

نفس من،روزها اونقدر وقت کم میارم که به امورات شخصی خودمم نمیرسم..از نظافت  تا حتی یه تماس به عزیز و خاله ها و دوستام...بیرون رفتن از خونه  و تنها گذاشتن شما هم  که جای خودش رو داره که هر بار باید با چند تا هماهنگ بشه...خطا

اما با تمام این سختی هابه جرات میتونم بگم بهترین روزهای زندگیمو دارم میگذرونم...تو اوج خستگی یکم خنده شما علاج دردمه ، بوسالانم که دیگه خدا رو شکررر با شهراد جور شدی زیاااد. بیشتر وقتها تو خونه با هم دیده میشین تو با روروئک اونم سه چرخش...باهات بازی میکنه و تو هم میخندی چجور. خدا رو شکر خوبین و هم بازی هم..محبت

صبح ها بعد بابا دومین نفر که سحر خیز هست تویی.. متفکرچند بار بهت شیر میدم تا شاید کوتاه بیای بخوابی ولی اکثر مواقع موفق نمیشم و بالاخره النا خانوم خوشحال و خندان بغل من با دست و پا زدن پیروزی خودش رو جشن میگیره کچلو از اتاق میایم بیرون تا مبادا با اواز خوانی و نق زدن هات شهراد بیچاره رو بیدار کنی..شاکی

از شش ماهگی به بعدت اتفاقات ما اینجوری بودن که... در تارخ ده شهریور ینی وقتی دختر نازم شش ماه و بیست روزش بود دوتا دندون با هم دراورد...بوسمحبتو همون روزم ما سمنان رفتیم دیدن دختر دوم عمو مرتضی ساغر که تازه دنیا اومده بود... آش دندونیت رو هم خونه عزیز پختیم ..اما نه مفصل و پخش کردیم و کلی اسباب بازی و سرویس ظرف خوشگل هم از خاله جونها کادو گرفتیجشن...مبارکه پرنسسم باشه ایشالااااابوس

دیگه اینکه وقتی هشت ماهت تموم شد سینه خیز رفتی .خیلی جالب بود دقیقا همون رو وای که چقدر ذوق کردمزبان و حالا نه تنها به سینه خیز رفتن مسلط شدی بلکه کامل میشینی، آراموای چقدر خوشحالم که دختر کوچولوی من داره بزرگ میشه و در مورد غذا خوردنت هم از فرنی و سرلاک و سوپ گرفته تا جدیدا از غذای خودمونم بهت میدم....خلاصه مامانی خییلی ناز شدی شدییید  محبتمخصوصا زمانی که سرحال هستی و اواز میخونی... یا صبح زود دور از چشم شهراد برا بابا عشوه میریزی که دیگه اینقدر بابا نازت میکنه  دیدنیمحبت

 و خبر اخر هم که چندان خوب نیست جواب ازمایش دردونه ماست.غمگین...که غیر یه مشکل بزرگ مشگل دیگری نیسن. هم کم خونی داری غمگینو هم اهنت خییلی پایینه غمگینو همچنین ویتامین D غمگینکه دکتر دارو داد  و دامغان نبود به بابایی گفتن این جاها دنبالش نگرد. و خاله شهلا از تهران گرفت. دکتر گفته این قطره و قطره اهن ایرانی  + قرص ویتامین رو باید تا سه ماه بخوری و مجددا ازمایش که ان شاء الله رفع شده باشهمتنظر

از اول محرم برات نذر کردم و ختم واقعه برداشتم، ایشالا خود امام حسین همه بچه ها رو شفا بده و النای منم دیگه مشکلی نداشته باشه.محبتمحبت

الان ساعت 12/30 شب جمعه هست و تو بعد از چند بار خوابیدن و بیدار شدن با  یکم دیفن خوابت عمیق شدخواب آلود.دیگه ببخشید عزیز دلم سرت رو درد اوردم. روزهای رفته زیاد بودن و دل منم پر از حرف..بوس. نمیدونم دخترم در اینده وقت خوندن دل نوشته های مادرش رو میکنه یا نه...الان که دیگه مامانی اونقدر مردم درگیر شبکه های اجتماعی اینستاگرام و تلگرام شدن نمیدونم تا وقتی به عقل خودت برسی میای اینجا سر میزنی یا نه...غمگین

ایشالا که بیای و نوشته های یه مامان کرفتار و عاشق فرشته هاش رو بخونی. میسپرمت به خود خدا جون که صد البته بیشتر و بهتر از من هوای تو رو داره..بغل.مامان فدای نفسات و اون خنده هات بشه...خوب بخوابی جیگر گوشه من...محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان گیلدا
20 آبان 95 16:15
ای جونم ایشالله همه دندونات راحت دربیاد و مشکل کم خونیتم حل شه عزیزم
مامانی
پاسخ
ممنونم فاطمه جان
mhr3A
18 دی 95 21:44
وب متفاوت و زيبايي دارين خيلي خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم باعث افتخاره شما هم به من سر بزنيد خيلي ممنون