اخرین پست سال 95
النای نازم سلام. دختر گلم...همه زندگی مامان شهناز...
الان که دارم برات مینویسم بیست و دوم اسفند هست. ساعت دقیق ده و بیست دقیقه شب. تو در حال خوابیدنی و منم کنارت....ازین فرصت استفاده کردم تا اتفاقا ت اخیر رو برات بنوبسم. هر چند خوابی نداری همش از درد دندون بیدار میشی و گریه میکنی. نفس مامان خدا کنه زود این دندونای سخت بیان بیرون ووعروسک مامانی راحت بشه از این عذاب.
اخه الان چهار تا دندون اسیاب دوتا از بالا دوتا هم پایین همزمان جوانه زدن. میدونم خیلی سخته برات خیلی...خدا کنه توان این رو داشته باشم مراقبت باشم...این روزا فقط با دیفن اروم میشی....شکر خدا تب یا اسهال نشدی...الان النای من دوازده تا دندون داره....
خب از بحث دندون و درگیریاش بیام بیرون . تولد النای من خودمونی برگذار شد ینی خانوادگی و در اخرین دقایق خاله منیره و عزیز هم اومدم. شب خوبی بود و خیلی خوشگذشت... هر چند خیلی دوست داشتم برا یدونه پرنسسم جشن مفصل بگیرم. همه باشن مث جشن داداششی....اما یه سری بی برنامه ای ها که البته از طرف منم نبود برنامه تولد مفصل رو کنسل کرد. من موندم و جشن کوچولوی دخترکم....
اونشب همه چیز اماده و مهبا بود که ببشتر زحمتشم خاله مبینا کشید و دستشم درد نکنه.....بعدم یه کیک کوچیک برا النای خوشگلم. اون زمانم النای من خیلی بی تابی دندوناش رو میکرد نه خودش حال و روز خوبی داشت نه گذاشت من به کاری برسم...
کارای تزیین تولدتم خاله منیره کمکم کرد . چند تا از عکسای تولد خوشگل حانوم رو برات میزارم.کادو هم بابایی برات یه پلاک خرید و زنجیرشم قراره این ماه بخره. خاله منیره هم یه عروسک و لباس و عزیز جونم پول بهت داد.
دیگه عزیزم برات بگم با اینکه یک ماه از تولدت میگذره اما برخلاف داداشی راه نیوفتادی... خیلی دوست دارم سریع راه بری یکم پبشرفت بکنی...اما ضعیفی پاهات قوت نداره...هنوز در حد یکم ایستادن و دست به مبل راه بری هستی مستقل نشدی......
اینم چند تا از عکسای تولدت همیشه سالم باشی و خندان عشق من.....
النا و پرو لباس عیدش
اولین دو گوشی دخترم
خانوم خانوما روروئک رو قبول نداره راه رفتن رو با سه چرخه تمرین میکنه
اینم عکسی از شیطونی موقع خواب..... که هزاااار بار شیر میخوری و پا میشی فرار میکنی باز دوباره میخوابی
فدات بشه مامان سال خوبی رو برا ارزو میکنم پر از شادی و اتفاقات خوب به امید خدا