النای من یک ماهه شد...
سلام دختر خوشگل و ریزه میزه من...خوبی نفسم.یه ماهه شدنت مبارک عزیزم...
یک ماه اول زندگی تو با همه سختیاش تموم شد و البته خوبیاش و ارامشش بعد اونهمه استرس و فکر و خیال...حس خوب تو رو داشتن و بغل کشیدنت و تموم شد دوران بد بیمارستان و درد های بعد عمل...خلاصه که شیرینی های زیادی هم داشت.
النای نلزم از اون حالت ریریش در اومده و یکم توپولوتر شده. و میشه راحت تر لباس و پوشکش رو عوض کرد. اما حموم رو هنوز عزیز میاد و میبرتت. حالا حالا من همچین جراتی به خودم نمیدم. اخه فقط یه حموم که نیست لباس بعدش هم هست که فکر نمیکنم بابایی از پسش بر بیاد.
الان عروسک خانوم من به جایی رسیده که نازش میکنم برام میخنده و دقیق نگام میکنه. نمیدونم چرا میگن بچه ها اول درست نمیبینن اما دختر منکه دقیق زل میزنه به چشمام و به همه جا.....این مدت دختر فوق العاده ای بودی خواب و خوراکت شکر خدا و گوش شیطونه کر عالی بوده. هر وقت گرسنه ای با پوشکت رو خیلی خراب میکنی دیگه نا ارام میشی در غیر این صورت ساکت و ارام چشما همه جا کار میکنه
چشمای دختر من هنوز رنگش روشنه نمیدونم همینجور میمونه یا تغیر میکنه. اگه به اقاجون بره ابی و به خاله ها هم سبز میشه...اگرم مشکی باشه...بازم دختر من خوشگله فرقی به حال تو نمیکنه تو تحت هر شرایط خول و تو دل برو هستی. فردا باید بریم قد و وزن یک ماهگی. بعد اومدن از درمانگاه میام و وزنش رو برات مینویسم.
فدا ی قد و بالای ریزت بشه مادر ...میبوسمت ...